رویا و خیال، افسانه و داستان

داستان‌های خیالی من. از پلیسی تا وحشتناک. عاشقانه تا جادویی

رویا و خیال، افسانه و داستان

داستان‌های خیالی من. از پلیسی تا وحشتناک. عاشقانه تا جادویی

داستان‌ها و رمان‌هایی که آنها را در طول دوران زندگی‌ام نوشته‌ام.

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان

چطور چهره‌ای مغرور از خود به جای نگذارم؟

امروز از مادرم شنیدم که آدم مغروری هستم. آدمی که بر روی دیگران تاثیری خوبی نمی‌گذارم و برای همین است که بسیاری از آدم‌ها تلاش می‌کنند آن چهره‌ی مغرور من را از بین ببرند. و دقیقا برای همین است که تنها شده‌ام و تلاش‌هایم به هیچ جا نمی‌رسند.

البته باید بگویم چه زمانی این حرف را به من زده است. درست پس از آنکه پسر خانواده‌ی خلیلی، کسی که پدرم برای من به عنوان همسر انتخاب کرده بود، اعلام کرد که از من خوشش نمی‌آید. چرا که من راحت صحبت می‌کنم و شرایطی را فراهم نکردم که او بتواند تلفنی با من حرف بزند.

البته شاید هم درست می‌گوید. من مغرور، نادان و بی‌سیاست هستم که نمی‌دانم چه چهره‌ای را از خود نشان دهم و تنها شرایط را برای خودم بدتر می‌کنم.

به محیط کارم که می‌نگرم، شاید اگر اعتراضی به روند کارهای شعبه نداشتم یا آنکه اگر رزومه‌ام را برای جای دیگری نمی‌فرستادم، الان وضعیتم از این بهتر بود.

اما در هر صورت، الان وضعیت من این است. از هر سمت تحت فشار قرار گرفته‌ام. چه از طرف محیط کار که هر روز تلخ‌تر از دیروز سپری می‌شود و مطمئنا همه‌ی همکاران به آنچه من در آن گیر کرده‌ام می‌خندند و چه در خانه که می‌خواهند زودتر از دستم خلاص شوند و حال که من آن دختر معصوم و مظلوم و توی سری خور دیده نمی‌شوم، ناراحتند. باید بگویم که می‌خواهد من روی مهربان، دوست‌داشتنی و لوس خود را به دیگران نشان دهم تا شاید کسی پیدا شود و من را بگیرد. کسی که من را تقبل کند و متعهد شود که در آینده من را حمایت کند. 

و البته دوست قدیمی‌ام می‌گفت که آدمی بدبین به دنیا هستم. کسی که نمی‌تواند اعتماد کند و در آینده از اعتماد نکردن ضرر خواهم دید. و باید بگویم که او این حرف را پس از آنکه متوجه شدم می‌خواهد سرم کلاه بگذارد و پولم را بالا بکشد، گفت. زمانی که خواستم بدون دعوا از او جدا شوم و گفتم که تصمیم گرفته‌ام با کسی شریک نشوم. 

چه زمانی می‌توانم فرار کنم، نمیدانم. حتی نمی‌توانم حدس بزنم که چه زمان می‌توانم بمیرم. ذهنم هر روز درگیر است و به قول مادرم آنقدر مغرورم که نمی‌توانم خود را برای کسی دیگر تغییر دهم.

و خوب... به نظر می‌‌رسد جایگاهی در این دنیا ندارم و باز هم به نظر می‌رسد دنیا نمی‌خواهد دست از سر من یکی بردارد. نوشتن تنها پناه من شده است و تمام کسانی که فکر می‌کنند مغرورم حتی نیم‌نگاهی به احساسات درهم‌شکسته‌ی من در لابه‌لای کلماتم نمی‌کنند.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲/۰۴/۰۲
فاطمه نصیری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی