همچون دیگران
اجبار را همه تجربه کردند، میدانم. همه زیر بار فشار زندگی کردند، باز هم میدانم. اینکه هر کسی در زندگیاش سختیای دارد را نیز میفهمم. اما هیچ کدام از آنها در راهی که من قدم میزنم، راه نمیروند. هیچکدامشان آنطور که من مسائلم را میبینم، نمیبینند.
من، چه از نظر جسمی و چه از لحاظ روحی با فردی حتی همخون، متفاوتم. و این تفاوت من است که گاه از مسائلی چه بسا پیشپاافتاده ناراحت میشوم و گاه از مسئلهای بزرگ به راحتی گذر میکنم.
چرا هی میگویید "اینقدر بزرگش نکن. اینقدر قضیه را کش نده". اگر برایم اهمیت نداشت که اصلا به آن فکر نمیکردم. چرا هر بار به من میگویید که در مقابل دیگران شجاعترم و راحتتر حرفم را میزنم، آن هم زمانی که میدانید دیگران مانند خانوادهام برایم اهمیت ندارند. اگر اهمیت داشتند، برای ناراحت نشدنشان، میکوشیدم. ازشان انتظار داشتم حالم را درک کنند.
دوست دارید هر چه در سرم میگذرد را بشنوید؟ دوست دارید به راحتی اگر از دستتان دلخور شدم، بیان کنم؟ میخواهید با شما نیز غریبه باشم؟ درست مانند تمامی افرادی که در خیابان از کنارشان میگذرم؟ اگر اینطور میخواهید، پس چرا با هر بار بیتوجهی من ساعتها جر و بحث راه میاندازید. چرا مرا متهم به سردی میکنید. مگر خودتان نخواستید؟
جدیدا به بازیگری قهار مبدل شدهام. اگر ناراحت باشم، میخندم. اگر خوشحال باشم، کمتر لبخند میزنم و اگر عصبانی باشم، آرامتر راه میروم. جلوی آدمها از زندگی دوستداشتنیام صحبت میکنم و از درون از غم به خود میپیچم.
دلم دیوانگی میخواهد. جنونی که تخلیه شود، از روحم کنده شود و در انتها آسودگی را سراغم فرستد. اما چه خیال خامی است. دنیا نویسنده و کارگردانی بهتر از من است و من چون هزاران آدم دیگر، بازیگر سریالی با ژانر ملودرام.